پسر گلم، ماهانپسر گلم، ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
دختر نازم، پرنیاندختر نازم، پرنیان، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

ماهان و پرنیان ، هدیه ناب خدا

واکسن دو ماهگی

پسر گلم امروز واکسن دوماهگیت رو با یه روز تاخیر زدیم. من که نتونستم نگاه کنم واسه همین از بابا خواستم پاهاتو بگیره تا تکون ندی. درست قبل از واکسن خوابیدی و مسئول مرکز بهداشت گفت بینی اش رو بگیرین تا بیدار شه چون اگه خواب باشه ممکنه شک وارد بشه. اصلا دلمون نمیومد از خواب ناز بیدارت کنیم اما چاره ای نبود. فدات بشم که تا سوزن فرو شد کلی جیغ زدی. اومدیم خونه قطره استامینوفن دادم که تب نکنی. یه خورده خوابیدی اما تا شب خیلی گریه کردی و موقع خواب هم ناله میکردی. قربونت بشم دلم واست کباب شد با اینکه مواقع بیداریت مدام دست و پاهاتو تکون میدی اما از بس درد داشتی جرات نمیکردی پاهاتو تکون بدی. اما پسرم باید تحمل و صبر داشته باشی، یه درد و سختی کوچیک...
31 تير 1393

دو ماهگیت مبارک

فرشته آسمونی من امروز دوماه شدی پسرم   دوماهه که خدا تو رو به من داده به بابا داده به زندگیمون داده دوماهه که چراغ خونمون روشنتر شده میمیرم برا خنده های بامزه ات   میمیرم برا گریه های با اشک و بدون اشکت میمیرم برا اون بغضایی که وقتی توجه بت نمیکنم یا کاری رو انجام میدم و چشم ازت برمیدارم میکنی میمیرم واسه وقتی با صداهایی که در میاری صدام میکنی  این ماه میخندیدی خیلی بامزه تر از ماه قبل دست و پا میزدی پا میگرفتی و همچنان سرو گردن قوی که قربونشون برم و چشایی که دیگه هیچ چیزیو از زیر نگاش رد نمیشه و حواسش به همه چیز و همه کس هست و همه چیو با دقت تر نگاه میکنه آگاهانه ميخندي، اسباب بازي ه...
30 تير 1393

انجام دو نباید!

عزیزم شما از همون اول که به دنیا اومدی واسه خوابیدن تو شب اذیت میکردی. به خصوص چند شب اخیر که از ساعت 1 بیداری و تا 7 صبح فقط در حد چند دقیقه میخوابی و سریع بیدار میشی. از اونجایی هم که خوابت میاد و نمیتونی بخوابی حسابی گریه میکنی و همش باید راه ببریمت. خلاصه من و بابا رو از پا درآوردی. از اول ماه رمضان تا الان که روز 17 ماه رمضان ، فقط 4 شب خوابیدی اونم نه کامل. در عوض روزا همش خوابی و فقط واسه شیرخوردن بیدارمیشی! آخه فسقلی کی میخوای فرق شب و روز رو بفهمی ؟!!! اما دیشب بدتر از هرشب! دیگه با راه رفتن هم ساکت نمیشدی و فقط جیغ میزدی آنقدر من و بابا رو خسته کردی که از عزیز هم کمک گرفتیم اما فایده ای نداشت و به خودمون برگشت داده شدی! خلاصه تا...
24 تير 1393

خروج از شهر

امروزجمعه 1393/4/13 تصمیم گرفتیم افطاری رو در باغات روستای پدری صرف کنیم و شما اولین خروج از شهر رو تجربه کنی. خدارو شکر تمام مدت 1/5 ساعته که در راه بودیم شما خواب بودی و اونجا هم به علت مطبوع بودن هوا اکثرا خوابیدی اما امان از شب که نخوابیدی و کلی اذیت کردی. ...
23 تير 1393

اولین گردش

 از وقتی به دنیا اومدی حسابی همه مون رو خونه نشین کردی، امروز (1393/4/6) چون تنها بودیم و مامان جون و خاله جون هم به خاطر شما خونه مونده بودن و آخرین جمعه قبل ماه رمضان بود، به پیشنهاد بابا ناهار از بیرون گرفتیم و رفتیم بوستان ملک. البته ساعت 2 رفتیم و 7 برگشتیم خونه و مسابقه والیبال ایران و لهستان رو نگاه کردیم که ایران برنده شد. در اولین گردش خیلی خوب بودی و اذیت نکردی . علاقه زیادی به برگهای سبز درختا داشتی همش نگاه میکردی اما امان از شبش که تا ساعت 5 صبح نخوابیدی حسابی من و مامان جون رو از پا درآوردی. اینم عکسای اولین گردشت... اینم سینی بستنی که با دستای کوچولوت زدی زیرش و نزدیک بود جلوی چشم هممون بریزه زمین! ...
23 تير 1393

ماهان و جام جهانی 2014 بزریل

بعد از بازی دیدنی که ایران مقابل آرژانتین داشت و البته نتیجه خوب اما بسیار غم انگیز بازی که در دقیقه 91 مسی گل زد و مسابقه با پیروزی 1 بر صفر آرزانتین به پایان رسید، همه امید به صعود ایران به دور بعد داشتیم و منتظر پیروزی ایران مقابل بوسنی بودیم، اما برخلاف تصور همه باختیم و از صعود به دور بعد بازماندیم. ( عجب ورزشی نوشتم ها!!!!) اینم شما قبل از شروع مسابقه ایران و بوسنی  1393/4/4 شما و دایی که بعد از باخت ایران گفت ماهان رو عشق است! ...
23 تير 1393

اولین قدم برای مرد شدن...

بالاخره بعد از کلی استرس و نگرانی که داشتم ، اولین قدم مرد شدن رو برداشتی. شما رو روز دوشنبه 1393/4/2 در سن 33 روزگی پیش دکتر احمد بذرافشان که فوق تخصص جراحی کودکان بودن ختنه کردیم. خداروشکر صبور بودی و برخلاف تعاریفی که از بقیه شنیدیم خیلی گریه نکردی البته کمی گریه کاملا طبیعی بود که همین یه ذره دل هممون رو به درد می آورد و از اینکه درد داشتی هممون ناراحت بودیم. البته بعد از ختنه کردن شما تا بهبودی کاملت رفتیم خونه آقاجون و دوباره مامان جون رو تو زحمت انداختیم که خیلی باید ممنونش باشیم. این چند روز حسابی بهت خوش گذشت چون از اونجایی که میخواستیم زیاد گریه نکنی بغلمون میکردیم و راه میبردیمت تا ساکت بشی!!!! از اونجا که خیلی کوچولو بودی و...
17 تير 1393

10 روز اول زندگی...

روز دوم که میرفتیم خونه، اولین جایی که رفتی پابوسی آقا امام رضا(ع) بود و اولین اذان رو خادم آقا برات زمزمه کرد ، انشالله امام رضا(ع) همه عمر ضامنت باشه. 10 روز اول کمی سخت گذشت هم به خاطر بی تجربگی مامان وبابا و هم کوچولو بودن شما یه خورده موقع شیر خوردن اذیت میکردی اما من از این که شیر میخوردی لذت میبردم و از نگاه کردنت سیر نمیشدم بیشتر مواقع خواب بودی و خواب سنگینی هم داشتی آخه از یه سفر سخت اومده بودی  قربون پاهای کوچولوت بشم  همه عاشق این خنده هاتن که بلافاصله بعد از اینکه خوابت میبره روی لبای قشنگت نقش میبنده بند نافت هم روز نهم به سلامتی افتاد و رفتیم حموم و این هم شما بعد از ...
17 تير 1393

اولین دیدار...

ماهان عزیزم روز 30 اردیبهشت ماه سال 1393 ساعت 12:35 لحظه زیبای اذان ظهر در بیمارستان آریا مشهد توسط خانم دکتر سودابه حسینیان با وزن 3630 گرم و قد 52 و دورسر 35 پا به این دنیا گذاشت و زندگی مامان و بابا رو شیرین تر از پیش کرد. این هم اولین ملاقات ماهان و بابا و البته مامان جون بعد از 9 ماه انتظار ... البته به خاطر پف زیاد صورتت همه مارو غافلگیر کردی...! در هر صورت عاشقانه دوستت داریم ...
17 تير 1393